بدون عنوان
امروز عصر ٢٩فروردن٩١هستش توي نازنين كنارم رو تخت به خواب عميقي فرو رفتي ،اونم بعد از يه گريه حسابي هفته گذشته جمعه كه٢٥ام باشه به پيشنهاد بابا رفتيم پارك ملت و تو توي بغل بابا و بين لاله هاي رنكارنگ كلي عكس ازت گرفتيم.يه جا كه داشتيم ازت عكس ميگرفتيم يه خانم و اقاي نسبتا جوان رد ميشدن كه خانمه بخ كا كفت اين كه خودش از گالخا قشنگتره كه ،و خلاصه از هر جا رد ميشديم همه برات غش و ضعف ميكردن و تو پاركينك روبروي پارك ملت هم يه پيرمرد اونقدر نگات كرد و دست اخو نتونست جلو خودشو بگيره و با ذوق شروع كرد به ناز كردنت برگشتيم عصر بود ،اومدم توي اتاق خواب پوشكتو عوض كنم كه ديدم براي اولين بتر با دست چپت پاي چپتو گوفتي و داري سعي ميكني با انگشتاي پات بازي...
نویسنده :
مامانـــي
17:33